نازنین با فاطمه
عزیز دلم دختر نازم خوشگل مامان روزبه روز شیرین تر میشی برام تو این روزای تابستون که داداشی ها میشنن پای کامپیوتر تو هم کم نمیاری پابه پای همه میای و نمی زاری کسی کاری کنه . دوست داری تموم عکسارو ببینی یا بازی کنی الان هم نشستی روی میز کامپیوترو نمیزاری من حواسم جمع باشه وچند کلمه بنویسم .مرتب میزنی روی دستم ومیگی د دیشب فاطمه دایی دلش برای تو و داداشات تنگ شده بود وبه شما سری زد .خیلی شما رو دوست داره ما هم عاشقشیم . فاطمه هر جا باشه به یاد حامد وحمید ونازنین هست. ما هم دوستش داریم . صدای گریه ات از اون اتاق میاد برم که دسته گلی به اب دادی . &nb...
نویسنده :
مامان
19:39
عکس داغ وتنوری برای خاله دعیده(سعیده)و...
داروهای گیاهی
نازنین جونم از نوزادی از داروگیاهی استفاده کرده .این روزها تا کمی دل درد میگیره عرق نعنا می خوره.در ضمن هر دمنوش گیاهی که من وباباش میخوریم اون هم میخوره. دیشب حامد بدنش کهیر ریخته بود و شیر خشت خورد عرق کاسنی وشاطره هم خورد که نازنین زهرا هم باهاش همراهی کرد. بابایی هر داروگیاهی که تجویز میکنه شما بچه ها میخورید و زود هم خوب میشید. ...
نویسنده :
مامان
18:04
یه بوس میدی
الهی خدا همه بچه ها رو برای پدر مادراشون حفظ کنه . و همه ازاین نعمت خدا بهره ببرند. هر روز که می گذره شیرین تر میشی . دوازده سال پیش وقتی خدا حامد روبه ما داد بعد از شش ماه ازنوزادی او خدا حمیدرضا رو به ماعطا کرد و دوفرزند شیر به شیره مشغله زیادی داشت ومن از نوزادی اون دوتا بیشتر کار وشیطنت های پسرانه را یادم میاد . ولی حالا من وبابا با تو صفایی میکنیم .چون حامدوحمیدرضا از وقتی تو در شکم مادر شکل گرفتی کلی کمک مادر کردند.خدا خیرشان بدهد . این روزها یادگرفتی با چشمهایت دلربایی کنی .چمشک میزنی و باچشمهات قهر میکنی وخلاصه کلی غمزه میایی. لبات روهم غنچه میکنی وفقط از مامان وبابا لب میگیری. ...
نویسنده :
مامان
20:27
داداشهات با مهدی
این روزها یاد گرفتی بله ی کشیده ای میگی که دلبری کرده. هر کی میگه یه بوس میدی ؟ میگی بله.دیشب رزیتا از بله گفتنت فیلم گرفت. دیشب خونه مامان جون با متین پسرعموت بازی میکردی با دوتا جیغ متین از کنارت می رفت وفهمید یاد گرفتی از خودت دفاع کنی .متین علاقه زیادی به بابات داره واز وقتی تو بدنیا اومدی کمی حساس شده ودوست داره یه ترتیبی بهت بده ولی حامدوحمیدرضا ومهدی ازتو مواظبت میکنند . ...
نویسنده :
مامان
18:35
جشن تولد یکسالگی دخترم
این لباس را برای مکه رفتن دوختیم .یکسالگی
اولین چادرت رادر یکسالگی دوختم.
بدون عنوان
دختر خوبم از روزی که خدا تورو به ماداد روزنیست که شکر خدا رو نکنینم. حال وهوای خونه برای مامان وبابا وداداشهات عوض شده. هنوز خوب حرف نمی زنی فقط چند کلمه ی بابا دد دادا دعیده اب رو یادگرفتی. ولی هر وقت من کتاب دست میگیرم توهم با اواز میخونی . وقت نماز چادر و مهر بر میداری وبا صدای اذان توهم بازبون خودت تکرار میکنی .به تازگی نانای نانای هم یاد گرفتی. از خدا میخواهم خوب تربیت بشی وعاقبتت به خیر باشه .با دیدن روی شما (نازنین_حامد_ حمیدرضا) دنیا مال منه. ...
نویسنده :
مامان
4:18