نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

نازنین جونم

داروهای گیاهی

نازنین جونم از نوزادی از داروگیاهی استفاده کرده .این روزها تا کمی دل درد میگیره عرق نعنا می خوره.در ضمن هر دمنوش گیاهی که من وباباش میخوریم اون هم میخوره. دیشب حامد بدنش کهیر ریخته بود و شیر خشت خورد عرق کاسنی وشاطره هم خورد که نازنین زهرا هم باهاش همراهی کرد. بابایی هر داروگیاهی که تجویز میکنه شما بچه ها میخورید و زود هم خوب میشید.  ...
26 تير 1391

یه بوس میدی

الهی خدا همه بچه ها رو برای پدر مادراشون حفظ کنه . و همه ازاین نعمت خدا بهره ببرند. هر روز که می گذره شیرین تر میشی . دوازده سال پیش وقتی خدا حامد روبه ما داد بعد از شش ماه ازنوزادی او خدا حمیدرضا رو به ماعطا کرد و دوفرزند شیر به شیره مشغله زیادی داشت ومن از نوزادی اون دوتا بیشتر کار وشیطنت های پسرانه را یادم میاد . ولی حالا من وبابا با تو صفایی میکنیم .چون حامدوحمیدرضا از وقتی تو در شکم مادر شکل گرفتی کلی کمک مادر کردند.خدا خیرشان بدهد . این روزها یادگرفتی با چشمهایت دلربایی کنی .چمشک میزنی و باچشمهات قهر میکنی وخلاصه کلی غمزه میایی. لبات روهم غنچه میکنی وفقط از مامان وبابا لب میگیری.  ...
25 تير 1391

داداشهات با مهدی

این روزها یاد گرفتی بله ی کشیده ای میگی که دلبری کرده. هر کی میگه یه بوس میدی ؟ میگی بله.دیشب رزیتا از بله گفتنت فیلم گرفت.    دیشب خونه مامان جون با متین پسرعموت بازی میکردی با دوتا جیغ متین از کنارت می رفت وفهمید یاد گرفتی از خودت دفاع کنی .متین علاقه زیادی به بابات داره واز وقتی تو بدنیا اومدی کمی حساس شده ودوست داره یه ترتیبی بهت بده ولی حامدوحمیدرضا ومهدی ازتو مواظبت میکنند . ...
24 تير 1391

بدون عنوان

دختر خوبم از روزی که خدا تورو به ماداد روزنیست که شکر خدا رو نکنینم. حال وهوای خونه برای مامان وبابا وداداشهات عوض شده. هنوز خوب حرف نمی زنی فقط چند کلمه ی بابا دد دادا  دعیده اب رو یادگرفتی. ولی هر وقت من کتاب دست میگیرم توهم با اواز میخونی . وقت نماز چادر و مهر بر میداری وبا صدای اذان توهم بازبون  خودت تکرار میکنی .به تازگی نانای نانای هم یاد گرفتی. از خدا میخواهم خوب تربیت بشی وعاقبتت به خیر باشه .با دیدن روی شما (نازنین_حامد_ حمیدرضا) دنیا مال منه.                            ...
22 تير 1391