نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نازنین جونم

نازنین جان خاله مامانت خیلی تلاش میکنه با دنیای اینترنت اشنا بشه

بابا پرویزت هم به عنوان معلم خصوصی داره تلاش میکنه تا مامانت یاد بگیره(ههههههههههههههههههههه) عزیزم الان که زنگ زدم داشتی گریه میکردی  و مامان بابات در حال تلاش اینترنتی
20 تير 1391

دختر نازم

به نام خدای مهربون وبخشنده .خدایی که یه دخترخوشگل به من داد. امروز با کمک خاله سعیده تونستم برات مطلب بنویسم. هر چی از خداتشکر کنم کمه.تو روز 12اسفند به دنیا اومدی.برادرهای تو حامدوحمیدرضا خوشحال بودند.9ماه انتظاربرای دیدنت داشتند.16ماه ازتولدت گذشته وبابات روزبه روزعاشقتراز قبل میشه. وقتی ازدر میاد تو دادمیزنی به به وبابات ذوق میکنه.هروز عاشقانه حمیدرضارو میبوسی بطوریکه همه صورتش خیس میشه.کفشهات رو میدی به حامد میگی دد دد .روزی چندمرتبه گوشی روبرمیداری میگی دییده یعنی سعیده.عروسک بازی رودوست داری.فوتبال هم بازی میکنی.دخترم امشب مهمون دارم نمیتونم بیشتر بنویسم. 
19 تير 1391