بدون عنوان
آقا جان...
امروز فقط گریه کردم ، اشک هایم تنها هدیه بود برای زخمی که شبیه هلال بود ،
سخت تر نبود در کربلا جز این درد.و من سوختم از مُصیبت اکبرت . تو کنار پیکر
علی اکبر و لیلا درخیمه ، چشمانش دیگر نمی بیند آخر علی نور چشمش بود .
به خودت قسم میدانم داغ از دست دادن جوان چقدر سخت است ، آن
هم جوانی مثل علی اکبر شبیه ترین کس به پیامبر. تا به میدان رفت شمشیرها
در غلاف رفت و همه فکرکردند پیغمبر به میدان آمده اما تا خود را معرفی کرد
امان ندادند آن گاه که بر زمین افتاد ... خدایا لالم کن وفقط اشکی بده تا بریزم
بر چنین داغی ، آقام گفته این داغ هرگز از دلم نمیرود و تنها التیامش اشک امام
حسینی هاست ...
پس گریه کنید امام حسینی ها ،
و ما اینقدر گریه میکنیم تا باران بیاید...