جشنهای عروسی
دختر گلم توی این ماه چندتا جشن عروسی وتولد داشتیم و به تو خیلی خوش گذشت .. همش وسط مجلس بودی و نانای میکردی با بعضی موزیک ها هیجانی می شدی و میخواستی کنار دستی هات با تو نانای کنند ...
توی جشن حنابندان علی پسر زهره خانم دوست مامانی حاج خانم ترابی اولین شاباش رو داد وکلی هم برای رقصیدنت ذوق کرد .
شب گذشته هم عروسی پسردایی بابا اقا ناصر بود اونجا هم ترکوندی شب که اومدیم خونه مو قع خواب کلی از دستت خندیدیم بلند شدی به سمت حمید رضا یه سیلی محکم خوابوندی تو گوش حمید رضا و داداش حمید گفت من چه کار کردم دستت رو به اعتراض تکون دادی و بیا وبرو گفتی و مجدد به سراغش رفتی وبوسیدیش...
امروزهم مراسم پاتختی بود باز دختر خوبی بودی ولی گردنبند وان یکادت روگم کردی وحال مامانی گرفته شد.... فدای سرت الهی سلامت باشی این دومین بار ه که طلای تو گم شد.....
عزیزکم خدا رو شکر میکنم که تورو دارم
دختر بودنت خیلی بهم انرژی مثبت میده هرشب هرچی یادت می افتم بال در میاورم
خدارا شاکرم که هیچ چیز شیرین تر از لبخند تو برای من نیست......