نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

نازنین جونم

نازنین با فاطمه

عزیز دلم دختر نازم  خوشگل مامان روزبه روز  شیرین تر میشی برام  تو این روزای تابستون که داداشی ها میشنن پای کامپیوتر تو هم کم نمیاری پابه پای همه میای و نمی زاری  کسی کاری کنه . دوست داری تموم عکسارو ببینی یا بازی کنی الان هم نشستی روی میز کامپیوترو نمیزاری من حواسم جمع باشه وچند کلمه بنویسم .مرتب میزنی روی دستم ومیگی د دیشب فاطمه دایی دلش برای تو و داداشات تنگ شده بود وبه شما سری زد .خیلی شما رو دوست داره  ما هم عاشقشیم . فاطمه هر جا باشه به یاد حامد وحمید ونازنین هست. ما هم دوستش داریم . صدای گریه ات از اون اتاق میاد برم که دسته گلی به اب دادی  .          &nb...
29 تير 1391

داروهای گیاهی

نازنین جونم از نوزادی از داروگیاهی استفاده کرده .این روزها تا کمی دل درد میگیره عرق نعنا می خوره.در ضمن هر دمنوش گیاهی که من وباباش میخوریم اون هم میخوره. دیشب حامد بدنش کهیر ریخته بود و شیر خشت خورد عرق کاسنی وشاطره هم خورد که نازنین زهرا هم باهاش همراهی کرد. بابایی هر داروگیاهی که تجویز میکنه شما بچه ها میخورید و زود هم خوب میشید.  ...
26 تير 1391

یه بوس میدی

الهی خدا همه بچه ها رو برای پدر مادراشون حفظ کنه . و همه ازاین نعمت خدا بهره ببرند. هر روز که می گذره شیرین تر میشی . دوازده سال پیش وقتی خدا حامد روبه ما داد بعد از شش ماه ازنوزادی او خدا حمیدرضا رو به ماعطا کرد و دوفرزند شیر به شیره مشغله زیادی داشت ومن از نوزادی اون دوتا بیشتر کار وشیطنت های پسرانه را یادم میاد . ولی حالا من وبابا با تو صفایی میکنیم .چون حامدوحمیدرضا از وقتی تو در شکم مادر شکل گرفتی کلی کمک مادر کردند.خدا خیرشان بدهد . این روزها یادگرفتی با چشمهایت دلربایی کنی .چمشک میزنی و باچشمهات قهر میکنی وخلاصه کلی غمزه میایی. لبات روهم غنچه میکنی وفقط از مامان وبابا لب میگیری.  ...
25 تير 1391