بدون عنوان
الهی…
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم
چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
لحظه های سکوتم ؛
پر هیاهوترین دقایق زندگی ام هستند ؛
مملو از آنچه می خواهم بگویم و نمی گویم ...
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما می اندازد ؛
همچون گره های قالی باشد
که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند ... !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی