نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

نازنین جونم

پرنیا کوچولو بدنیا اومد

تو روزای گذشته عروسی مهسا دختر عمه فاطی بود خیلی خوش گذشت .خدارو شکر توی این عروسی گچ پات باز شده بود وتونستی مجلس بگردونی و نانای کنی ...  مامان هم همش دنبالت میدوید که مبادا زیر دست و پای بقیه گیر کنی ... پنجشنبه که مراسم پاتختی مهسا تموم شد با مامان جون و داداشیا ساعت 1بامداد به قم رفتیم تا هم بتونیم توی این ایام پرسعادت ولادت امام رضا (ع) خواهرش رو زیارتی کنیم هم دیدن عمه الهام که پرنیان رو به دنیا اورده بود رفتیم ... چه دخمل نانازی ... خیلی خوشگل بود ... دو ست داشتی بغلش کنی ... اصلا حسودی هم نکردی وقتی مامان بغلش کرد ... مامان به قربون مهربونیت برم ..... خدا همه نی نی هاو بچه ه...
13 مهر 1391

نوزده ماهه شدی

امشب وارد نوزده ماهگی شدی.... الهی قربون قدمات   یه روزی در قلبمون رو زدن..... گفتیم کیه؟ گفتن از بهشت یه بسته دارین. بسته رو باز کردیم و یه فرشته با دوتا چشم درشت و مشکی مارو نگاه کرد و شد همه زندگیمون....   الههههههی صد ساله شی     ...
13 مهر 1391

یه دختر دارم شاه نداره

  خوشگلم .... حضورت   سروصدات   خنده های شیرینت... همه وهمه دلمو نو  پر از شادی میکنه... وقتی می خندی همه چیز از یادمون میره ... بی اختیار لبخند روی لبامون میشینه و نگاهمون روی تو میخکوب میشه...       بابا   مامان   حامد   حمیدرضا            دوستت  داریم   ...
13 مهر 1391

بی تو میمیرم

وقتی تو رو دارم انگار صاحب همه ی قشنگی های دنیام.... خدا تورو برامون نگه داره که بی تو میمیرم... عشق من ....     جان من ....      همه هستی من...   دخترم بازیگوشیات زیاد شده...   امروز که بابا رفتی داداشات رو برسونید کلاس زبان کفشتو از پات درآوردی و از ماشین بیرون انداختی ... وقتی اومدی خونه دیدم لنگه ی کفشت نیست ... بلای مامان  .... ...
12 مهر 1391